پیامد اجتماعی و فرهنگی طالبان درجامعه
همیشه حکومتها و حاکمیتها فرهنگ خودش را آورده است. حاکمیت طالبان هم به زور و اجبار فرهنگی را تحمیل میکند که در درازمدت برای افغانستان بسیار غمانگیز تمام خواهد شد.
تا همین اکنونش هم رسم و رواجی را شروع کرده است که پایان بسیار سیاهی دارد. ممانعت از درسخواندن، کشتن به خاطر اعتراض، جلوگیری از آزادی بیان، افزایش مداومِ قومپرستی، تبعیض مذهبی، زنستیزی... از مواردی است که طالبان از جایگاه گروهی که کشور را اداره میکند به آنها دامن میزنند.
سانکو پانزا
نویدنو: یکی از تاثیرات ناگوار طالبان بر مردم افغانستان، تاثیر فرهنگی است. طالبان گروه عقبافتاده است که با مسایل فرهنگی زندگی آشنایی چندانی ندارد.
همیشه حکومتها و حاکمیتها فرهنگ خودش را آورده است. حاکمیت طالبان هم به زور و اجبار فرهنگی را تحمیل میکند که در درازمدت برای افغانستان بسیار غمانگیز تمام خواهد شد.
تا همین اکنونش هم رسم و رواجی را شروع کرده است که پایان بسیار سیاهی دارد. ممانعت از درسخواندن، کشتن به خاطر اعتراض، جلوگیری از آزادی بیان، افزایش مداومِ قومپرستی، تبعیض مذهبی، زنستیزی... از مواردی است که طالبان از جایگاه گروهی که کشور را اداره میکند به آنها دامن میزنند.
تاثیر منفی فرهنگی طالبان، یا به عبارت صریحتر تاثیر بیفرهنگی طالبان بر مردن افغانستان بسیار وسیع است اما از آن جمله در ذیل به چند مهمترین آنها میپردازیم:
از چشمافتادن سواد: دشمنی با دانشِ روز
یکی از مهمترین تاثیرات منفی طالبان دشمنی با علوم معاصر است. طالبان هنوز که هنوز است، همچنان کما فیالسابق جهانِ علم و دانش را نیز سیاه و سفید و حلال و حرام میکند. از نظر آنان خواندن بخشی از علوم معاصر، به خصوص برای زنان از نظر شرعی خوب نیست. موارد مرتبط با هنر و موسیقی و مجسمهسازی و سینما و تمثیل و بازنمایی برای زنان حرام است و زنان از نظر آنان طبق نصّ صریح قرآن و سنت نباید دانشجوی آن بخشی از دانش باشند.
در حوزهی نقدِ این تنگنظریها و افراط گریها کتابهایی خوبی نوشته شده است. بسیاری از دانشمندانی که خود دانشجوی علوم حوزه و مدرسه بوده و در زحمتکشی و فراگیری این دانش مو سفید کرده در آخر رضایت چندانی نشان ندادهاند. یکی از نخسیتن منتفدان این بخش که سالهای درسخواندنش در حوزه را با حسرت تمام نقد کرده است دانشمند پرآوازهی ادبیات، دکتر طه حسین است.
طه حسین دانمشند مصری است. او از کودکی قرآن را حفظ کرد، در بخش درسهایش خوب درخشید و بعدها یکی از دانشمندان پرآوازهی ادبیات شد. تحقیقات او در بارهی شعر جاهلیت عرب، پس از سالها هنوز یکی از تحقیقات بیرقیب است. کتاب خاطرات او از دوران طلبگیاش در مدرسهی الزهرای مصر شاید هنوز هم صادقانهترین و شجاعانهترین کتابی درین خصوص باشد. نه تنها در نقد الزهرا، که به طور کلی در نقد مدرسه و تنگنظریهای حاکمی که در آن تدریس میشود هنوز این کتاب بینظیر است.
طالبان اما یا سواد خواندن ندارند یا هم با سواد اندکی که دارند مغرضانه برخورد میکنند. آنان فقط کتابهایی را میخوانند که در توصیف اسلام و مدرسه و فقیه و ملا و مولوی است. نقد برنمیتابند. همین که تا کسی به حریم قدسی دینی آنان وارد شوند تکهپارهشان میکنند. ظرفیت گفتوگو، ظرفیت بحث و نقد ندارند.
در کتاب آنروزها، خاطرات طه حسین، در مورد روش تدریس، مواد و محتوای تدریس و ریاضتکشیهای مدرسه مفصل آمده است. او به عنوان کسی که عمری در مدرسه بوده است از تمام جزییات روش مدرسیْ مستند مینویسد. از همان زمان هم یکی از موارد اسفناک و عوامل عقبماندگی در مدرسه همین دشمنی با علوم روز بوده است.
در دوران طه حیسن شیخهای الازهر از هرچیز نو متنفر بودهاند. کهنه به مثابهی مقدس حساب میشده است. در مورد امور روزانه باید حرفی، سخنی، جوازی از گذشته پیدا میکرده و الا بیرون از حیطهی قرآن و حدیت و سنت بوده است. طه حسین در لابلای خاطراتش یکی همین مورد را بسیار جدی و مفصل نقد کرده است. او بارها با صدای بلند تنفرش را از شیخهای کهنهگرا و منزوی و دور از زندگی اعلام میکند.
طالبان اما نه تنها منابعی ازین قبیل را نمیخوانند بلکه آنها را ممنوع هم میکنند. در حال حاضر عموم کتابهایی که در نقد اسلام و روش کهنهی طالبان است از سوی طالبان ممنوع است. طالبان بارها کتابهای یووال نوح هراری و حتا عبدالکریم سروش و علی شریعتی را از کتابفروشیهای شهر کابل جمع و فروش آنها را ممنوع کردهاند.
در جامعهی کمسواد افغانستان که هرچه به خورد مردم داده میشوند نه از آدرس کتاب و پژوهش و تحقیق بلکه از آدرس رسانه و قدرت است، این فرهنگ دشمنی با علوم معاصر و مقدسپنداری روشهای کهنه و نامربوط به زندگیِ امروز، بسیار زود جا میافتد. همین اکنونش هم بخش زیادی از مردم در تابوپنداشتن نقد مسایل اساسی دین با طالبان همنظرند. اما همان اندک تسامح و مدارایی که کمکم داشت شکل میگرفت نیز با تسلط طالبان از بین رفت و اکنون یکراست حرف بحث و نقد و ممنوع است.
پس از سه سال حاکمیت طالبان (که هماکنون نیز اندکاندک فرهنگ طالبانی پیاده شده است) با تداوم سلطهی این گره به زودی مردم همه چیزشان را از زبان مردانی در قدرت میگیرند. رسانههای ممنوعه، کتابهای ممنوعه و بحث و جدلهای ممنوعه دیگر به کلی منزوی میشود و یگانه راه مشروعیت مردمی، همان سخنان تنگنظرانهی طالبانی خواهد بود که بنا به نقد طه حسین بیشتر از صدسال پیش در الازهر نیز جوابگو نبوده است.
افزایش مدرسه: تحکیم افراط گرایی
طالبانی که درس خواندهاند عمدتا با روشهای سخت و بدرفتاری بزرگ شدهاند. خاطرات طه حسین پر است از مواردی که شیوخ مصر بیمورد سخت میگرفتهاند. از خوراک تا پوشاک، تا نظمِ کشنده و بیشازحد و تادرسهای کهنه و بیارتباط به زندگی امروز همه در درازمدت روی رفتار شیوخ تاثیر منفی میگذاشته است. شیخهایی که با همان شیوه بزرگ میشدهاند دیگر از مدارا و گذشت و بازاندیشی در منابع و تغییر شیوهی معیشت چیزی نمیدانسته است. آنان نمیگذاشته که چشم و گوش طلبههایشان به روی زندگی باز شوند. فقط یکراست شلاق به دست مردم را با چشمهای بسته در یک رقابت مضر میدوانیده که در نهایت هر که سریعتر میدویده از مسیر انسانی زندگی دورتر میشده است.
بخش عمدهی طالبان، از قاریهای کوچه و بازار گرفته تا مولویهای با مقام و منزلت از همان رقابتها وارد شهر و بازار شدهاند. آنان هر چند که جلو رسانهها تلاش میکنند نرم و متمدن به نظر برسند و با مسایل امروزی زندگی چندان دشمنی نشان ندهند، اما تهتهِ ذهنشان همان شلاق و همان ریاضت و همان منزل حضور دارد.
افراط گرایی ضمن سواد مدرسی طالبان، یکی هم از همان تربیت مدرسی آنان میآید. مدرسه با روشی که آنان خوانده و اکنون میخواهند دیگران بخوانند، دشمن زندهی زندگیست. مدرسهسازی از سوی طالبان تحکیم افراطیت و خطری در بیخ گوش مردم افغانستان است.
تمامی فتواهای تاسفبار طالبان از مدرسه میآيد. شلاقزدن زنان، چندزنی، بستهکردن درهای آموزش بر روی دختران، دشمنی با علوم معاصر، از پاانداختن تفکر انتقادی، افزایش ریا و در نهایت افزایش جنگ و فقر همه از مدرسه میآید. با افزایش مدرسه، متخصص زیاد نمیشود، داکتران برجسته تربیت نمیشود، تکنالوژیست بیرون داده نمیشود، متفکر انتقادی ظهور نمیکند، مخترع و آگاه محیط زیست و متخصص آب و هوا و علوم کمپیوتری و معدنشناس تربیت نمیشود، فقط یک مشت آدمهای متعصبِ خشکِ ضد زندگی بیرون داده میشود که در کوچهها برای آزار و بازداشت زنان و جنگ با دوستی و معاشقه زندهاند. پس از هزینههای بسیار و پس از سالها چشمانتظاری مردم برای بهبود زندگی، در آخر، برخلاف آنچه مردم انتظار داشت، یک مشت آدمهایی بیرون داده میشود که برای رفتن به بهشت باید آدم بکُشند.
از مدافتادن زیبایی: تحمیل سلیقهی زشتِ قدرت
یکی از مهمترین ویژگیهای هر حاکمیت، زیباییشناسی آن است. بعضی از صاحبنظران پستمدرن بر این باور است که در تهِته هر سیاستی به زیباییشناسی آن خلاصه میشود. ازین لحاظ زیباییشناسی به مثابهی یک کار سیاسی در نظر گرفته میشود که دامنهی آن البته از سیاستِ محض بسیار فراتر میرود و به کل یک زندگی و به کل یک ایدیولوژی مربوط میشود.
طالبان ازین لحاظ بسیار ویژگیهای برجسته دارند و زود قابل شناییاند. یک مجموعهی وسیعی از مفاهیم زیباییشناسانه بر مردم حکومت کرده و زیبا و نازیبا و خوب و بد خود را بر مردم تحمیل میکنند.
«زیباییشناسی» یک بحث وسیع و گسترده است. در طول تاریخ متفکران بزرگی با آن درگیر بوده است. در ادیان نیز مشخص شده است که چه چیز زیبا و چه چیز زشت است. از نخستین تعریفهای زیبایی، مفیدبودن است. در رسالههای افلاتون از زبان سقرات، زیبایی را مساوی به امور مفید تعریف کرده است. فقط آنچیزهایی زیبا است که مفید باشد. زیبایی را امر متناسب هم تعریف کرده است. چیزهایی زیبا است که باهم تناسب داشته باشد. مثلا نظم زیبا است زیرا متناسب است.
در ادیان زیبایی بیشتر در خدمت امور الاهی است. فقط چیزهایی زیبا است که مرتبط به مسایل معنوی باشد. هر چیزی که ما را از مسایل معنوی دور کند، از موسیقی تا صورتِ خانهبرانداز زنان، زشت است.
اما بعدها رفته رفته نظریات متفاوتی پیرامون مفهوم زیبایی به وجود آمد. در نظریههای پستمدرن زیبایی نه امر معنوی است و نه امر مفید. «معنوی» و «مفید» هردو مفاهیم سیاسی بودند که از آدرس بالا (یا سیاسیون و فیلسوفان یا پیامبران و متشرعین) وضع شده بودند و میزان مفیدیت و معنویت هر امری را نیز آنان تعیین میکردند. اما در دنیای پست مدرن زیبایی از انحصار نخبگان و متنفذین بیرون شد و در خدمت عوام قرار گرفت. هر چیزی که را یکی میپسندید و از آن لذت میبرد ازیبا بود. ممکن بود مثلا یک آدم کاملا معمولی که نه سیاسی بود و نه نظریهپرداز از چیزی لذت میبرد که نه فایدهای برای دستگاه دینی داشت و نه فایدهای برای دستگاه سیاسی. اما باز هم همان امر لذتبخش زیبا بود.
با توجه به تاریخِ درازِ تنگنظرانهی زیباییشناسی، این دیدگاههای جدید از وسعت زیادی برخوردار بود و به جنگهای زیادی پایان میداد. دیگر زیبایی در انحصار قدرت و فاشیزم و الاهیات و مسایلی که با آن میشد استبداد را به اوج رساند نبود. زیبایی یک امر مردمی بود که هرکس ممکن در خانهی گلیاش از چیزهای کوچکش لذت میبُرد.
طالبان اما اهل بحث و تحقیق نیست. از جنجالِ طولانی و جنگهای زشتی که برای چیستی زیبایی راه انداخته شده است یا بیاطلاع است یا بیعلاقه. در نهایت آن شوق و ذوق و آن برداشت و سلیقهی خود را پیاده میکنند. برای آنان مهم نیست که این شوق برای دیگران هم مهم است یا نه، این برداشت برای دیگران هم وجود دارد یا نه، به زور تفنگ باید «خوبِ» آنان خوب و «بدِ» آنان بد شناخته شود.
اگر سفیدپوشان طالبان در گرمترین فصل سال شلاقبهدست، در جادههای شهر میایستند و به اجبار تحمیل میکنند که سرِ مویی از دختران معلوم نشوند، یک برداشت و به تبع آن یک تحمیل زیباییشناسانه است. فهم طالبان از زیبایی، فهم الاهیاتی است و پیش از آن که به زیبایی به معنای ظاهری آن فهمیده شود، به معنایی الاهیاتی آن فهمیده میشود. برای آنان مهم نیست که گرمی چقدر پوست صورت را خراب میکند، چقدر پوشیدن لباس درازِ سرتاپا ممکن است اذیتکننده باشد، فقط باید گناه نشود. زشتی و زیبایی مورد نظر طالبان در خدمت امور معنوی است و بستگی به گناه و فحشا دارد. با هر چرک و کثافتی اگر کسی خداخدا کند زیبا است، اما اگر از هر سر موی کسی زیبایی و طراوت و لطافت و پاکی ببارد ولی اگر خداخدا نکند زشت است و باید مجازات شود.
آینده که معلوم است، حتا اگر هماکنون این برداشت تنگنظرانه از زیبایی در شهر در حال تقویت است. حتا پسران نوجوان -که اگر هر جای دیگر میبودند زیبایی را بیشتر به مفهوم ظاهری آن از قبیل چشم و ابرو و خوشپوشی و تازگی و طرات و نظافت میفهمیدند- اکنون به معنای الاهیاتی آن میفهمند. به خواهران و زنان خانوادهشان به اجبار تحمیل میکنند که چطور لباس بپوشند تا پاک و معصوم و دستنخورده به نظر برسند. از نظر آنان، درست همچون برداشتی که طالبان تبلیغ و تحمیل میکنند، زیبایی یعنی عدمِ آلودگی و گناه، زیبایی یعنی عبادت و بندگی و خداخداکردن.
از همین روست که دیگر کتشلوار زشت و لباسهای چرک افغانی خوب به نظر میرسد. لباسهای کوتاه و جهانی زنان بد و حجابهای درازی که همهجا روی خاک زمین کشیده میشود زیبا تبلیغ میشود.
استبداد به مثابهی فرهنگ
طالبان یک گروه تماما مستبد است. تمامیتخواه است. همه را در خدمت یک قوم، یک مذهب و یک گرایش سیاسی میخواهد. با هرچیز یا هرکسی که با این قالب آنان جور درنیاید به جنگ و خونریزی برمیخیزند. ظلم و استبداد میکنند و از جاانداختن الگوی ستم پروایی ندارد.
از نشانههای استبداد در حال رشد طالبان که به عنوان یک فرهنگ جاانداخته میشود یکی ممانعت درس و تحصیل زنان است. روایتهای زیادی در دست است که مردان خانواده در ابتدا طرفدار تحصیل و تعلیم زنان بوده اما پس از مدتی ممنوعشدن از سوی زنان، دیگر شوق درسخواندن دختران و خواهرانشان را نداشتهاند. یکی از دختران به هفتهنامهی نوید گفت که «پدرم در ابتدا طرفدار تحصیل من بود. وقتی که طالبان تحصیل را برای زنان ممنوع کردند او تلاش داشت که در خانه زمینه فراهم کند تا من از هر طریقی که شده درس بخوانم. آنلاین یا با معلم خانگی یا از طریق مبایل و کمپیوتر ویدیو ببینم. اما کمی که گذشت پدرم رفتهرفته بیعلاقه شد تا این که بالاخره به من گفت که دنبال درس نگردم برای زن همین کار خانه بهتر است و درس برای مردان است».
این استبداد به عنوان یک فرهنگ دارد جا میافتد. نه تنها در بخش ممنوعیت تحصیلی زنان بلکه در بخشهایی همچون چندزنی، زنستیزی، کودکهمسری و دیگر مواردی که برای مردان لذت و برای زنان تباهی است.
استفادهی کودکان به عنوان چوبِ سوخت: خانهی دوست کجاست؟
یکی از بدترین و غمانگیزترین میراثی که از طالبان باقی خواهند ماند بدرفتاری با کودکان است. طالبان در مدرسههای کهنه و دورافتادهشان از پسرکان خردسال به عنوان چوبِ سوخت استفاده میکنند. ضمن این که آنان را تنگنظر و خرافهگرا و افراطی و مستبد و خشن و تروریست و احساساتی بار میآورند، بر آنان تجاوز نیز میکنند.
با ادامهی حاکمیت طالبان این بدرفتاریها هرچه بیشتر جا میافتد و کودکان بیش از پیش قربانی خواهند شد. بسیاری از خانوادهها دیگر امکانات تربیت درست و حسابی کودکانشان را ندارند. مکتبسازی هم کم و کمرنگ میشود و جای آن را یکبار دیگر مدارس دینی میگیرند.
در مدارس دینی، به خصوی در مناطق اهل سنت، برخورد با کودکان معلوم است. ملا مقدس است، کسی حق ابراز نظر برای تربیت اطفالشان را ندارند و اختیار کاملا به دست ملاها است.
یکی از چیزهایی که دوباره جا میافتد خشونت با کودکان است. معلمان، با این توجیه که کار تربیتی میکنند و دلسوزند و حق دارند، با کودکان خشونت میکنند. آنان را چوب میزنند، سیلی میزنند، قوانین سفت و سختی بر آنان وضع میکنند و به مسایل دیگر تربیتی از قبیل ورزش و بازی و گشتوگذار و رفتوآمد اجتماعی و بالابردن اعتمادبهنفس و مشورت با کودکان به کلی توجه نمیکنند. تمام آن چیزی که تحت عناوین «روانشناسی تربیتی» و «روانشناسی رشد» برای کودکان مطرح است در مدارس خشن و قدیمی کنار گذاشته میشوند و فقط ملاها میماند و کودک و چوب.
این برخورد ضمن این که آیندهی تنگ و تار دارد و خشونت را از ریشه تقویت میکند و کودکان امروز را مردان تروریست و آدمکش و خشن و گپناشنو و خرافاتی فردا بارمیآورند، در کودکی نیز خودِ کودکان را دچار یک حس رقابت خشک و خشن میکنند که در نهایت به دشمنی و تجاوز منجر میشود. در آن رقابت کودکان فکر میکنند که هرکس که قوانین خشک و خشن مدرسه را بیشتر رعایت کرد و هرکه بیشتر از زندگی و خوشی و شوخی و رشد و اجتماع و بازی و بچگی و ورزش و ناز و نوازش دور بود موفقتر است. این کاملا یک ناکامی است و در مدارسِ تحت سلطهی طالبان ناکامیِ مطلق تحت عنوان رشد به کودکان تحمیل میشود.
تنها خواندن فضیلت نیست، «در ستایش نخواندن» نیز کتابها و مقالات زیادی نوشته شده است. اگر این کودکان به مدرسه نروند و کاملا آدمهای عادی با هوش طبیعی بزرگ شوند بسیار بهتر و انسانتر و شریفتر و دوراندیشتر و متواضعتر و واقعگراتر از کسانی است که پس از تحصیلات خشک و خشن مدرسه بار میآيند. از جمله این که در محیط دور از چنان مدارسی لااقل کودکان دچار یک حس رقابت خشک برای خشنشدنِ مدام نیست. آنان به هم علاقه دارند و دوست دارند با هم دوست باشند و بازی کنند.
در فیلم «خانهی دوست کجاست؟» از زندهیاد عباس کیارستمی -که یک فیلم تربیتی است- دو کودک همکلاسی بسیار با هم دوستاند. آنان کارخانگی هم دیگر را مینویسند و اگر یکی از آنان دیرتر به صنف برسند، دیگری تلاش میکند که نگذارد استاد غیرحاضرش کند. خانهی یکی از آنان در بلندای تپه و در یک مسیر زیگزاکی و دور است. یکی از آنان برای این که رفیقش به خواب نماند یا غیرحاضری نکند یا کارخانگیاش نانوشته نماند و از طرف استاد تنبیه نشود، مدام آن راه دور و دراز را میدود تا او را آماده و مجهز به مکتب بیاورد.
اما همین دو دستی که برای همدیگر اینقدر دویده، مدام از سوی آقامعلم تنبیه میشود. آنقدر تنبیه که یکی از آنان گم میشود و دیگری هرگز در آن راههای زیگزاکی او را پیدا نمیتواند. یکی از آنان بسیار میدود، اما هیچکجا «خانهی دوست» نیست. هرچه هست خانههای رازآلود و کهنه و ترسناک بزرگسالان است که سراسر سیاهی و جایی برای تنبیه و اذیت و آزار به نظر میرسد.
در مدارس طالبان نیز آنقدر تنبیه است و کلا به تقلید از آن در جامعه، اعم از خانواده و مکانهای آموزشی و کاری، آنقدر تبیه کودکان عادی شود که دیگر ما بزرگسالان که هیچ، حتا خود کودکان نیز در خم و پیچ زندگی همدیگر را گم خواهند کرد. سالها بعد خواهیم دید این یکی از غمانگیزترین و غیرقابلجبرانترین میراث مدرسههای طالبان بوده است.
موضوعات: طالبان, بیفرهنگی, استبداد, زیباییشناسی, سواد, مدرسه, کودکان, دانشروز.