زندگی که نیست، مردن هم ناممکن شده است
در این سه سال حاکمیت طالبان، یکی از تباهیها، کمرنگشدن کتاب و کتابخوانی بود. در کابل نه کتاب خوب و دردبخوری پیدا میشود و نه کتابخوان جدی و مسالهداری. فقر، ترس، منزویشدنِ باسوادان و دیگر موارد ناامیدکننده، به یکبارگی مردم را به سوی بیسوادی کشانید و میدان را به نفع طالبان خالی کرد.
نویدنو: دراین سه سال حاکمیت طالبان، یکی از تباهیها، کمرنگشدن کتاب و کتابخوانی بود. در کابل نه کتاب خوب و دردبخوری پیدا میشود و نه کتابخوان جدی و مسالهداری. فقر، ترس، منزویشدنِ باسوادان و دیگر موارد ناامیدکننده، به یکبارگی مردم را به سوی بیسوادی کشانید و میدان را به نفع طالبان خالی کرد. طالبان به عنوان حاکمان مستبد، رعیتِ فقیر، محتاج، خرافاتی، بیسواد و بیپرسش میخواهند. در حال حاضر، علاوه بر دختران که اجازهی تحصیل ندارند، بسیاری از پسران نوجوان که برادربزرگ و خواهربزرگ و خویش و قومشان باسوادِ منزوی و بیکار و فقیر است، از درس و مشق ناامید شدهاند. بسیاری از آنان با این پرسش ظاهرا قانعکننده استدلال میکنند که "دیگران که خواندند چه شدند تا ما بخوانیم". اما درین وسط، دانشگاهها را طالبان گرفته و به گفتهی بعضی از اساتید، در بعضی از دانشگاهها تا ۸۰ درصد دانشجویان، طالب است. یک روز با یکی از اساتید مقطع ماستری دانشگاه کاتب صحبت میکردم، گفت که طبق چشمدید و آمار او تا بیشتر از ۸۰ درصد دانشجویان ماستری دانشگاه کاتب، طالباناند. به گفتهی او بیشتر طالبانی که دانشجو شده، کمر بسته کرده و لااقل دنبال گرفتن یک اسنادی با نمرهیخوب است. این اما در حالی است که جوانان تحصیلکردهی کشور، به خصوص تحصیلکردگان هزاره که در داخل کشور اند، یکدم بیکار و سرگردان و دنبال مهاجرت و فرارند و نسل بعدی نیز، تحت تاثیر این فضای سیاه سیاسی، سودی در سواد نمیبینند.
چندی پیش کتاب (زندگی . : ۳، انسانبودن در عصر هوش مصنوعی) و "اقتصادِ خوب برای روزهای سخت" را میخواندم. هردوی این کتابها در حوزهی خود، آثار برجسته است. طبق برداشت من ازین کتابها، زاغهنشینها و شهرهای بیسواد بسیار بیشتر از قبل در معرض بدبختی و مریضیها و جنگ ویروس و چوبِ سوخت و سواستفاده قرار دارند. حتا بر اساس بعضی نظریهها آینده اگر به دست ماشین بیفتد و میزان فقر و نیاز به کار اگر بسیار کم هم شود، باز هم جمعیت زاغهنشین، در قیاس با مردم باسواد، لااقل برای گذراندن اوقات سراسر فارغِ خویش با مشکل مواجه میشوند. در ایدهآلترین مورد، اگر نیازی به پول و کار هم نباشد، با بیمصرفی محض، با اوقات سراسر خالی چه کار کنیم؟
طالبان آثار خوبی که با انتقاد مدام از وضعیت فعلی چشممان را بر روی آینده باز میکند را ممنوع کردهاند. در حال حاضر آثار یووال نوح هراری و دیگر کتابهایی که با پیشقضاوتها و فهم و درک طالبان همخوانی ندارند، ممنوعاند. نه تنها بازار بحثهای جدید رونق ندارد، بلکه اهالی پژوهش که حرف نوی انتقادی بزنند، با تهدید و تعقیب نیز مواجهاند. در چنین جامعهای درد کسانی که غمِ بارِ این مسایل را بر دوش خود حس میکنند کم نیست. درد آنانی که هم نگران فردای فرزندان خویشاند و هم در عین حال چیزی از دستشان نمیآیند و درگیر یک لقمهنان بخور نمیر شده که همان هم پیدا نمیشود، بسیار است.
تفکر و دوراندیشی در حاکمیت طالبان، مرا یاد سریال "بریکینگ بد" میاندازد. عالیجناب هایزنبرگ در یکی از روزهایی که تازه از سرطان و مرگ قطعیاش خبر شده بود، آمد و پنهانی از گوشهی دروازهی خانه، جای خالیاش را نگاه کرد. همین چند روز پیش بیمارستان از سرطانش خبر داده بود و قرار بود که به زودی بمیرد. او یک فرزند نیمهفلج و یک خانم پر سروصدا داشت. وقتی که به داخل دید، به طور بسیار غمانگیز جای خالیاش را میان زن و فرزندی دید که به زودی بزرگ خانهاش را از دست میداد و میان فقر و فلج، تنها میماند. آتش به خرمن اینپیرمرد افتاد. سالها بود که فرصت زندگی نیافته بود، اما اکنون مردن هم ناممکن شده بود. در حال حاضر بسیاری از پدران، مخصوصا آنانی که در مخالفت با حاکمیت فعلی قرار دارند، در موقعیت هایزنبرگی است که از دستِ بگیر و بکُشِ این سرطانِ سیاسی، مدام جای خالیشان را میان زن و فرزندانی میبینند که شبها درخانههای خالی، گرسنه بخوانند. به جای شادی و کار و برنامه و کتاب و فیلم و سفر و ارتباطات و خرید و دلخوشی، فرزندان یتیم و خانوادههای بیسرپرستشان را در موقعیتی تصور میکنند که پدرانشان زندانی و خانوادههایشان گرسنهاند. من نمیدانم فازِ کسانی که در تعریف طالب قلم میزنند و اوضاع را گل و گلزار گزارش میکنند چه است. اما اگر هنوز زندگی آنقدر مجبورمان نکرده باشد که شرافتمان را دربست بفروشیم، باید صادقانه بنویسیم که زندگی در حاکمیت طالب آنقدر مردم را در تنگنا قرار داده که حتا مردن، حتا خودکشی، حتا تصور آن جای خالی در میان یک مشت فامیلی که در حاکمیت طالب زنده مانده و هیچ راهی برای رشد و نجات از خانههای سرد و ساکت ندارند نیز ناممکن شده است. در حاکمیت طالب، که کتاب کمرنگ و تحلیلها سطحی و انتقاد تابو و اصلاح دشوار شده، نه تنها زندگی، که مردن نیز ناممکن شده است. زندگی آنجاست که آدم مُرده بتواند. درین حاکمیت اما زندگی آنقدر سخت و قابل نگرانی شده که آدم مرده هم نمیتواند. این است وضعیت واقعی در حاکمیت طالب.