اگر فشاری بر طالبان وارد است، آیا این فشار در راستای منافع مردم افغانستان است؟
سادهترین تصور از فشار این است که ما درد و اضطراب و نیز با استفاده از امکانات بالقوه نگرانی را بر طرف مقابل اعمال کنیم. طرف را به چالش بکشیم و خواستهایمان را تحمیل کنیم. اگر این تعریف از فشار را قبول داشته باشید، آنچه فشار داخلی بر طالبان اذعان میشود کاملا از معادله خارج است. طالبان بر قلع و قمع مقاومتهای داخلی فائق آمدهاند و فشاری از این ناحیه کک شان را نمیگزد. تا هنوز نه فشار داخلی بسا اندک به جای رسیده است و نه مقاومت مسلحانه طالبان را به چالش کشیده است. این گروه به اندازه کافی عسکر فدايي و جان برکف در خدمت دارد که از جان مایه بگذارند و کلید بهشت را به دست بیاورند.
ش.ش
چه چیزهایی فشار بر طالبان را کاهش داده است؟ این سوال را میتوان با یک سوال دیگر پاسخ داد. آیا فشاری بر طالبان بوده است که حالا کاهش یافته باشد؟
در بدیهیترین حالت، تصور ما از فشار بر طالبان، فشار قدرتهای جهان و جامعهی بینالملل بر این گروه است. حالت دیگر فشار، مقاومت مسلحانه و یا تجمعات و اعتراضات چه بسا اندک زنان علیه طالبان است.
سادهترین تصور از فشار این است که ما درد و اضطراب و نیز با استفاده از امکانات بالقوه نگرانی را بر طرف مقابل اعمال کنیم. طرف را به چالش بکشیم و خواستهایمان را تحمیل کنیم. اگر این تعریف از فشار را قبول داشته باشید، آنچه فشار داخلی بر طالبان اذعان میشود کاملا از معادله خارج است. طالبان بر قلع و قمع مقاومتهای داخلی فائق آمدهاند و فشاری از این ناحیه کک شان را نمیگزد. تا هنوز نه فشار داخلی بسا اندک به جای رسیده است و نه مقاومت مسلحانه طالبان را به چالش کشیده است. این گروه به اندازه کافی عسکر فدايي و جان برکف در خدمت دارد که از جان مایه بگذارند و کلید بهشت را به دست بیاورند.
در مورد فشار قدرتهای جهان و جامعهی بینالملل نیز بخت با ما یار نیست. ما یک تصور خوشبینانه و کاملا ذهنی از فشارهای خارجی داریم. یک طرف نیروی خیر و خوبی و حامل دموکراسی و آزادی و فضلیتهای انسانی است و طرف دیگر نیروی شر و شرارت که پرچمدار ارتجاع و عقبماندگی است. حالا اولی بر دومی فشار وارد میکند تا دومی اصلاح شود. این تصور از بن اشتباه است. یک حرف کلیشهای وجود دارد و آن این است که روابط در سیاست بر اساس منافع برقرار است و نه ایدهآلهای اخلاقی و انسانی. این حرف با آنکه کلیشه است ولی به شدت درست و واقعی است. هرگونه برداشت و توقع جز این از روابط کشورها نادرست است.
اگر فشاری بر طالبان وارد است، آیا این فشار در راستای منافع مردم افغانستان است؟ آیا اصلا طالبان مرکز توجه جهانیان و دنیا است که فشارها بر طالبان متمرکز باشد؟ آیا طالبان جایگاهی در سیاست خارجی قدرتهای جهان دارد که مورد توجه قرار بگیرند؟ همه این سوالها از یک ریشه آب میخورند و جواب من یک «نه» بزرگ است.
اگر فشار را استفاده از تمام ظرفیتهای و تواناییهای موجود برای تحمیل خواست مان ترجمه کنیم، هیچ عنصری از آن نه در فشارهای خارجی و نه داخلی دیده میشود.
در نخستین ماههای حکومت طالبان، فضا برای مردم و مقاومت ملتهب بود. هنوز مردم عادت نکرده بودند و دیگ تب و هیجان در جوش و خروش بود. تمرکز رسانههای جهان و نیز خروج بیسابقهی مردم از کشور باعث شده بود تا بازماندگان احساس کنند که از قافله پس ماندهاند و برای قمار هم که شده به جادهها بیایند. یک تب و هذیان موقتی شکل گرفته بود که گویا هرچه ما بر طبل حقوق بشر و حقوق زنان بکوبم قدرتهای جهان دلشان به ما میسوزند و بر طالبان فشار میآورند.
در وضعیت اکنون وطن و ملت دو مفهوم موهوم و معلق است. مخالفان طالب ارزشهای مشترک ندارند. بعد با کمی تامل متوجه میشوید که طالبان و مخالفان شان در یک چیز مشترک اند و آن اسلام و اسلامخواهی است. هنوز اکثریت مخالفان طالب بر این موضع پافشاری دارند که اسلام طالب، اسلام واقعی نیست و اگر آنها سر کار بیایند اسلام واقعی را پیاده خواهند کرد. حالا مردم تماشاچی را هم به آن اضافه کنید که هر پدیده را با متر و معیار اسلام اندازهگیری میکنند. شما از همین به ظاهر فعالان و مبارزان مخالف طالب بپرسید که در حکومت ایدهآل شما اسلام در کجا قرار میگیرد. کثیری از آنها هنوز راه حل را در تطبیق درست شریعت میدانند، منتها با پسوند «اعتدال» و «میانهرویی».
چیزی بنام اسلام میانهرو و معتدل وجود ندارد. اینها تراوشات ذهنی روشنفکران دینی چند دههٔ اخیر است که به شدت به دنبال مالهکشی و ماستمالی اسلام است. شما یا دست قطعکردن دارید یا ندارید چیزی بنام دست قطع کردن معتدلانه وجود ندارد. شما یا کودکهمسری دارید یا ندارید چیزی بنام کودکهمسری میانهروانه وجود ندارد. شما یا سنگسار دارید یا ندارید و بازهم چیزی بنام سنگسار معتدلانه وجود ندارد.
بدون تعیین نسبت مان با اسلام، هرگونه مبارزه هدر دادن زمان و انرژی است. در وضعیت اکنون در کنار دیگر فعالیتها، کاری که باید کرد این است که مبارزان و فعالان را در مقابل سوالهای جدی و بنیادی قرار داد. سوالهای هستیشناسانه و بنیانبرافگن که فرهنگ و نحوهٔ فکر کردن مان را ساخته است.