رادیو، صندوقچه‌ی غم عشاق؛ مقدمه‌ی بر نامه‌های بی‌نام دهه‌ی چهل افغانستان

خسته از سنت و مشتاق تغییر

پس از شصت هفتاد سال بعد، دوباره ما در همان وضعیتیم. وارث همان چندزنی، همان خودکشی، همان مردسالاری، همان سرکوب عشق، همان ممنوعیت، همان محرومیت و همان سیاهی و تباهی‌ایم. هنوز پدران به حکم مطلقِ این که پدر و مرد است، دختران ۱۷، ۱۸ ساله‌شان را به مردان شصت هفتادساله می‌فروشند. هنوز دختران ما هر روز خودکشی می‌کنند. هنوز جنگ چندزنی، ظلم مادراندر، یتیمی و روی‌دست ماندگی، زیربنای زندگی اجتماعی ما را تشکیل می‌دهند.


سانکوپانزا

نویدنو: در همین تازگی‌ها مجموعه نامه‌ای به نام «۱۳۰ نامه‌ی بی‌نام؛ گذری به دهه‌ی چهل افغانستان» ترجمه و چاپ شده است. این مجموعه شامل ۱۳۱ نامه است که در عنوان آن ۱۳۰ نامه بی نام گفته شده است.

بر اساس معلوماتی که مترجمین این نامه‌ها (رتبیل آهنگ و سیدروح‌الله یاسر) در مقدمه‌ی آن آورده‌اند، سال‌ها پیش این نامه‌ها توسط یک خانم پژوهش‌گر آلمانی به نام اریکا کنابه جمع‌آوری به و آلمانی ترجمه شده است. جدیدا مترجمین مذکور آن‌ها را به فارسی ترجمه و به صورت کتاب نشر کرده‌اند.

حدود شصت سال پیش از امروز، رادیوکابل برنامه‌ی تحت عنوان «برنامه‌ی خانواده» داشته است که از آن طریق برای مردم درس زندگی نشر می‌کرده است. پند و اندرز و مشوره می‌داده است که چگونه و چطوری زندگی کنند، چطوری با مشکلات‌شان کنار بیایند یا آن‌ها را حل کنند.

از طریق همین برنامه، رادیو کابل به مخاطبین‌شان اعلام کرده بوده که درد دل، ناگفته‌ها، مشکلات و گفتنی‌های‌شان را بنویسند و به آن بفرستند. آن روزها رادیو بسیار محبوب بوده است. این‌همه وسایل ارتباطی که امروز داریم آن زمان در دسترس نبوده و مردم عموما از طریق نامه و رادیو با هم ارتباط برقرار می‌کرده‌اند.

این نامه‌ها هرچند که کلا مربوط امور شخصی مردم می‌شود، اما منابع خوبی برای شناخت درگیری و درد جامعه‌ی آن روز افغانستان است. بسیار جزیی و شخصی و موردی و مستند به مسایلی پرداخته است که ممکن است در تاریخ‌های رسمی چندان پیدا نشود.

درین نوشته به چند مورد مهم آن روزگار اشاره می‌شود:

۱-‌ خودِ همین بی‌نام‌بودن نامه‌ها

یکی از موارد قابل بحث درین نامه‌ها، خودِ همین بی‌نام‌بودنِ نویسندگان آن نامه‌هاست. هم از موضوعاتی که در نامه‌ها مطرح شده، و هم از این که نویسندگان آن‌ها گمنام و پنهان نوشته‌اند، استنباط می‌شود که چه چیزی و تا چه حدی در جامعه‌ی آن روز ممنوعه بوده است. عموم آن نامه‌ها حول محور عشق و ازدواج می‌چرخند. شصت سال پیش از امروز در افغانستان، درست مانند امروز، مردم نمی‌توانسته که عشق و دوست‌داشتن‌شان را به صدای بلند اعلام کنند. چنان که در تمام نامه‌های عاشقانه‌ی این مجموعه می‌بنییم، دلدادگانِ جوان، پنهان‌پنهان حرف‌شان را گمنام می‌گفته تا مبادا پدری، برادری، مادری، ملای دهی، بزرگ خانواده‌ای، ارباب قومی و مردم محلی خبر شوند. درست مانند امروز، آن روزها هم عموم مردم به عشق و محبت و دلدادگی به چشم بد می‌دیده و از شنیدن آن غیرتی می‌شده‌اند.

۲-‌ ممنوعیت‌ها و ناکامی‌ها

عموم کسانی که نامه نوشته، معمولا بین ۱۸ تا ۲۵ سال سن داشته‌اند. کسانی که شصت سال پیش، ۱۸ تا ۲۵ سال سن داشته، عمدتا امروز یا دیگر زنده نیستند یا اگر زنده هم باشند بسیار پیر شده‌اند. به احتمال بسیار در هیچ مناسبات اجتماعی دخیل نیستند. یا کور، یا کر، یا گرفتار الزایمیر، یا آن‌قدر ناتوان و منزوی شده که دیگر نه آنان حال و حوصله‌ی درگیری مناسبات اجتماعی را دارند و نه نسل درگیر امروز حوصله و فرصت مصلحت و مشورت با آنان را.

بسیاری از چیزهایی که سال‌ها پیش به خاطر آنان مانع عشق هم‌دیگر شدند، دیگر امروز برای نسل ما به کلی مهم نیستند. برای نسل امروز مهم نیست که آن‌روزها فلان همسایه و فلان متنفذ محلی و فلان مردم چه می‌گفتند. فقط این دریغ و حسرت باقی است که چرا به خاطر آن مسایل کوچکِ اجتماعی نگذاشتند آنانی که ناکام پیر شدند و ناکام زیر خاک رفتند به عشق و زندگی‌شان می‌رسیدند.

۳-‌ رده‌ی سنی و سطح سواد

به قول نامه‌ها، نویسنده‌های هژده‌ساله‌ی آن‌ها اکثرا دو سه سال است که از مکتب فارغ و در فلان وزارت کارمند است. دخترانی هم که برای مشورتِ حلِ مشکلِ دالدادگی‌شان به رادیوکابل نامه نوشته‌اند، متذکر شده که پسری را که دوست دارند هژده ساله است و دو سال شده که کارمند فلان وزارت است.

هژده‌ساله‌ی امروز افغانستان، نه تنها از دو سال پیش فارغ و کارمند فلان وزارت نشده، بلکه عموما فارغ مکتب نیستند. اگر هم فارغ‌اند، معیار استخدام‌شدن در وزارت‌خانه‌ها را ندارند. اما آن‌روزها سطح پایین و معیار متفاوت بوده است.

عموم هژ‌ده‌ساله‌های آن زمان باسواد حساب می‌شده و کارمند ادارات کلیدی دولت بوده‌اند. اما برخلاف اقتضای اداره، نظر به سن و سال و نیز نظر به ممنوعیت و سرکوبی که وجود داشته، جوانان کارمند دولت درگیر مسایل شخصی و عاشقانه هم بوده‌اند.

آنان بارها از رادیوکابل و برنامه‌ی خانواده خواسته است که برای مشکلات عاشقانه‌شان راه حلی پیدا کرده و به آنان مشورت دهد.

۴-‌ خواستگاری‌های دختران و سنت‌شکنی

یکی از مواردی که درین نامه‌ها حضور پررنگ دارد، پیش‌دستی دختران در خواستگاری و ابراز علاقه است. از آن‌جا که نامه‌ها بی‌نام است و شاید دختران ترسِ شناخته‌شدن نداشته، رک و راست نوشته‌اند. در چندین مورد آنان گفته که بعد از مدت‌ها دوست‌داشتن پسری، آخرش حرف دل خود را زده و به پسر مورد علاقه‌شان گفته که دوستش دارند.

آن‌روزها وسایل ارتباطی امروزی نبوده است. شهر و پارک و کافه و کتاب‌خانه و فضای گشت‌وگذار مشترک هم به معنایی که در سال‌های جمهوریت بود هم نبودند. کم اتفاق می‌افتاد که پسری دختر مورد علاقه‌اش را ببیند یا دختری پسر مورد علاقه‌اش را. در خوب‌ترین شرایط، درست مثل اکثر فیلم‌های افغانستانی، پسر از کوچه‌ی دختر رد می‌شده و دختر از پنجره به او نگاه می‌کرده است.

بسیار که دل به دریا می‌زده دختر هم از کوچه رد می‌شده و زمان ردشدن به هم سلامی، دوستت دارمی، خواستگار بفرستی، چیزی می‌گفته‌اند.

وقتی که پسران خیلی کم‌رو بوده و حرف دل‌شان را گفته نمی‌توانسته، معمولا زمانی دختران پیش‌دست می‌شده که دیگر در چندقدمی ازدواج اجباری بوده‌اند. در یکی از نامه‌ها دختری نوشته است که پس از چندین سال دوست‌داشتن، زمانی که پدرش قصد داشته او را به زور به زنیِ کس دیگری بدهد، به پسر مورد علاقه‌اش، در حالی که از شرم سرخ شده بود، همین‌قدر گفته بود که «خانه‌ی ما خواستگار» بفرست.

۵-‌ خسته از سنت و مشتاق تغییر

در اکثر نامه‌هایی که جوانان به رادیوکابل نوشته، از رسم و رواج سنتی خسته و مشتاق تغییرند. در سه چهار نامه نویسندگانِ بی‌نام، رسم‌ورواج مراسم قریه و دهکده‌ی خودشان را مفصل و باجزییات نوشته است. مردی از لوگر نامه نوشته است که خواهان تغییر است و از رسم و رواج‌های بی‌مورد خسته شده است. جوانی از رسم‌ورواج سمنگان نوشته است. همین‌طور چندین جوان از رسم و رواج محل‌شان شکایت داشته است. در آخرین نامه، مردی از زنش شکایت دارد که در مراسم، از زنان زیورات قرض کرده و او را زیر بار می‌برد.

در این نامه‌های مذکور و عموم نامه‌های دیگر همین خستگی و شکایت از رسم‌ورواج دیده می‌شود. جوانان خواهان تغییر سنت‌های اجتماعی بوده‌اند.

۶-‌ میراث‌های ناپسند؛ ما و شصت‌سال بعد

شصت سال پیش جوانان نامه نوشتند، درد دل کردند، شکایت کردند، از سنت خسته و خواهان تغییر بودند. از عشق‌های سرکوب‌شده، از درماندگی‌ها و بیچارگی‌ها و قربانی‌شدن‌های‌شان نوشتند. بارها دختران از ازدواج اجباری نوشتند. بارها از جنجال چندزنی پدران و ظلم مادراندران‌شان نوشتند. آن روزها یک مرد اگر پول و امکانات می‌داشتند، شرعا و قانونا می‌توانستند چندین زن بگیرند. پدران، به حکم مطلقِ این که «پدر» و «مرد» بودند، می‌توانستند دختران‌شان را به هرکسی که دل‌شان می‌شدند به زنی بدهند. در یکی از نامه‌ها دختری ۱۶، ۱۷ ساله‌ای نوشته که پدرش او را به مرد ۷۰ ساله به زنی می‌دهد.

بسیار از دختران از خودکشی‌شان گفته بودند. یکی از دختران نوشته است که چندین بار خودکشی کرده «اما متاسفانه هر بار نجات داده شده است».

پس از شصت هفتاد سال بعد، دوباره ما در همان وضعیتیم. وارث همان چندزنی، همان خودکشی، همان مردسالاری، همان سرکوب عشق، همان ممنوعیت، همان محرومیت و همان سیاهی و تباهی‌ایم. هنوز پدران به حکم مطلقِ این که پدر و مرد است، دختران ۱۷، ۱۸ ساله‌شان را به مردان شصت هفتادساله می‌فروشند. هنوز دختران ما هر روز خودکشی می‌کنند. هنوز جنگ چندزنی، ظلم مادراندر، یتیمی و روی‌دست ماندگی، زیربنای زندگی اجتماعی ما را تشکیل می‌دهند.

این نامه ها با هماهنگی مترجیم در چند بخش در وبسایت هفته نامه نویدنو منتشر می شود.

 


https://t.me/AhangFoundation