زمستان و بطالت (چراغ‌ها خاموش، خانه‌ها سرد، تلاش‌ها تعطیل)

چهل دخترانِ کابل. عکس از شبکه‌های اجتماعی

پایتخت بی چراغ

زمستان که می‌شود، در کابل (و شاید در عموم ولایات کشور) برق کم، چراغ‌ها خاموش، خانه‌ها تاریک و تلاش‌ها تعطیل می‌شود.

تقریبا عموم مردم از ساعت پنج شام تا ساعت هفت صبح کار مفیدی انجام نمی‌دهند. هر شبانه روز ۱۳ ساعت و گاهی بیش‌تر در تاریکی می‌خوابند و روزها هم از بی‌کاری و سردی دست‌ها در بغل کاری نمی‌کنند.


سانکو پانزا

نویدنو: زمستان که می‌شود، در کابل (و شاید در عموم ولایات کشور) برق کم، چراغ‌ها خاموش، خانه‌ها تاریک و تلاش‌ها تعطیل می‌شود.

تقریبا عموم مردم از ساعت پنج شام تا ساعت هفت صبح کار مفیدی انجام نمی‌دهند. هر شبانه روز ۱۳ ساعت و گاهی بیش‌تر در تاریکی می‌خوابند و روزها هم از بی‌کاری و سردی دست‌ها در بغل کاری نمی‌کنند.

یک بطالت تمام‌عیار حاکم می‌شود. فقط چهل روز زمستان نیست، چهار ماه تمام این وضعیت ادامه دارد. لااقل از ماه قوس برق‌ها کم و خانه‌ها تاریک می‌شود و تا نوروز ادامه دارد. با تاریکی و سردی بطالت هم شروع می‌شود.

در کشوری که چون عقب مانده‌ایم باید بسیار بدویم، چنین بطالتی بسیار مایه‌ی دریغ و افسوس است. اگر حساب و کتاب کنیم، از ساعت پنج تا ساعت یازده‌ی شب که خانه‌ها گرم و برق‌ها روشن و کار و برنامه شروع باشد، تقریبا هر شب یک روزِ کاری می‌شود. در هر خانه، هر نفر، در چهار ماه، بیش‌تر از صد روز کاری را از دست می‌دهد. اگر در یک خانه چهار نفر اهل کار باشند، در مجموع بیش‌تر از چهار صد روز، یعنی تنها در یک زمستان بیش‌تر از یک سالِ کاری را از دست می‌دهند. با این حساب تصور کنید که در تمام یک کشور سی‌وچند میلیونی چقدر بطالت حاکم است.

حرفی منسوب به انشتین است که گفته است «اگر مردم قدر وقت را می‌دانست هرگز کفش بنددار نمی‌پوشیدند». برای بستن یک بند کفش در مجموع در یک شبانه روز بیش‌تر از پنج دقیقه وقت مصرف نمی‌شود، با آن هم برای کسانی که در فکر آینده و پیش‌رفت و زندگی بودند سبب ضیاع وقت و مایه‌ی تاسف و دریغ حساب می‌شده است.

برای ما که بیش‌تر از نصف هر شبانه روز را به صورت مجموعی می‌خوابیم اما، این‌قدر بطالت مایه‌ی دریغ نیست. برای ما مهم نیست که چقدر عقب می‌مانیم، چقدر فقیر می‌مانیم، چقدر بی‌سواد می‌مانیم، چقدر بی‌فرهنگ می‌مانیم و چقدر محتاج می‌مانیم.

درست است که حاکمیت فعلی نه تنها کاری نمی‌کند بلکه کار و بار مردم و درس و تحصل مردم را هم بسته است، اما عقب‌ماندگی در این‌جا تنها وجه سیاسی ندارد، به یک وضعیت فرهنگی هم بدل شده است.

گذشته از تمام کم‌وکاستی‌هایی که وجود دارد، فرهنگ ما نیز تنبل‌پرور و خیالی‌پرور است. ما قرار نیست بخشی از زندگی ویران خویش را به دوش بگیریم و با دستان خود سنگ روی سنگ کرده و قسمتی از آن را آباد کنیم. نصفی از ما منتظر خدا و پیامبر و معجزه و امام‌زمان است، بخشی هم منتظر آمریکا و ناتو و کشورهای همسایه. در خانه‌ی خود می‌خوابیم، ولی منتظریم که یکی از بیرون بیاید شمع ما را روشن کرده ما را بیدار کند که برای زندگی ویران خود فکری کنیم.

بسیاری از مردم هزینه‌های اضافی زیادی دارند. این همه پولی که به حج می‌رود، این همه پولی که به کربلا می‌رود، این همه پولی که در سالن‌های عروسی مصرف می‌شود، این همه پولی که برای خریدهای بی‌جا مصرف می‌شود، این همه پولی که در راه قبر و قیامت و کفن و دفن مصرف می‌شود هر کدام می‌تواند خانه‌ای را روشن کند اما کسی دست خودش را نمی‌گیرد. هر کدام این‌ها می‌تواند ده‌ها سولر/ آفتابی و باطری شود، خانه‌هایی که برق ندارد را روشن کند و بچه‌هایی که از خاطر تاریکی می‌خوابند را بیدار نگه کنند. اما برای کسی مهم نیست. مردم گله گله، گوسفندوار باید مراسمی که خود دوست هم ندارند را بگیرند تا سنت کهن اجتماعی برآورده شود ولی اگر طرح نو اقتصادی و فرهنگی هرگز بیخ نگرفت عیبی ندارد. اگر فقیر ماندیم، اگر اطفال ما از گرسنگی به سوی تغذیه مبتلا شد، اگر نسل بعدی ما زیربار سنت‌های مزخرف ما خمید مهم نیست، مهم این است که ما سربلند، با شکم گرسنه دار و ندار خود را بزنیم و مصرف مردمی کنیم که خود از ما گرسنه‌تر و بی‌برنامه‌تر و باطل‌تر و بی‌کارتر و بی‌مصرف‌ترند.

مهم نیست چقدر می‌خوابیم، مهم نیست چقدر به بطالت می‌گذرانیم، همین که خدا و پیامبر از ما خوش بود، همین که از مار و موشِ قبر و قیامت جان سالم ببریم، در زیر خاک نمناک، در گور تاریک، بهشت خیالی موجود و خانه‌ی آخرت ما چراغان است.

در سردی‌های زمستان این وضعیت تاریک فرهنگی- اجتماعی را روشن‌تر درک می‌کنیم.